سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 85 دی 18 , ساعت 1:47 صبح

در آخرین سال عمر شریف پیامبر (ص)مراسم حجه الوداع با شکوه خاصی برگزاردر حظور پیامبر به پاین رسید قلبها در هاله ای از روحانیت فرو رفته بود و لذت معنوی این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعکاس داشتیاران پیامبر که عدد آنها فوق العاده زیاد بود از خوشحالی درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست خود نمی گنجیدند نه دتنها مردم مدینه در این سفر پیامبر را همراهی می کردندبلکه مسلکانان  نقاط مختلف شبه جزیره عربستان نز برای کسب یک افتخار تاریخی بزرگ به همراه پیامبر بودند

آفتاب حجاز آتش به کوهها و دره ها می پاشید اماشیرینی این سفر معنوی بی نظیر همه چیز را آسان می کردظهر نزدیک شده بودکم کم سرزمین جحفه و سپس بیابانای خشک و سوزان غدیر خم از دو دیده می شد این جا در خقیقت چهار راهی است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا می کند را هی به سوی دینه در شمال و راهی به سوی عراق در شرق و راهی به سوی غرب وسرزمین مصر و راهی به سوی سرزمین یمن در جنوب پیش میرود آن روز  روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود و هشت روز از عید قربان می گذشت .

ناگهان دستور توقف از سوی پیامبر (ص)به همراهان داده شد همه چه آنهایی که در جلو رفته بودند و چه آنهایی که عقب مانده بودند جمع شدند آفتاب سوزان همه را آزار می داد موذن ندای اذان سر داد و همه به نماز ایستادند و نماز به پایان رسیدو پیامبر(ص) اعلام داشتند که همه باید برای شنیدن پیام تازه الهی خود را آماده کنندولی کسانی که از پیامبر (ص) فاصله داشتند صورت ملکوتی او را نمی دیدندلذا منبری از جهاز شتر ترتیب داده شد و ایشان بر فراز آن منبر قرار گرفت ونخست حمد و سپاس پروردگار را به جای آوردو خود را به خدا سپردسپس مردم را مورد خطاب قرار داد و چنین فرمود: من به همین زودی دعوت خدا را اجابت می کنم و از میان شما می روم من مسؤلم شما هم مسؤلید: شما در باره من چگونه شهادت می دهید؟ مردم گفتند (نَشْهَدُ اَنّک قد بلغَت و نَصَحْتَ و جهدتَ  فَجزاک الله خیرا)) ما گواهی میدهیم تو وظیفه رسالت  را ابلاغ کردی و شرط خیر خواهی را انجام دادی و آخرین تلاش را در راه هدایت ما نمودی خداوند تو را جزای خیر دهد.

سپس فرمودند آیا گواهی به یگانگی خدا و حقانیت رسالت من و حقانیت رستا خیز و بر انگیخته شدن مردگان در آن روز نمی دهید؟ همه گفتند اری گواهی می دهیم فرمودند( خداوند گواه باشد)و بار دیگر فرمودند ای مردم صدای مرا می شنوید گفتند اری . و بعد فرمودند اکنون بنگرید با ین دو چیز گرانمایه و گرانقر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد ؟ یکی از میان جمعیت صدا زد کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله ؟! پیامبر بلا فاصله  فرمو د : اول ثقل اکبر کتاب خداست که یک سوی آن به دست پروردگار و یک سوی آن به دست شماست دست از دامن آن برنداریدتا گمراه نشوید و اما دومین یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف به من خبر داد که این دو از هم جدا نمی شوند تا در بهشت به من بپیوندند از این دو پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد و از آنها عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد ناگهان مردم دیدند که پیامبر به اطراف خود نگاه می کند همین که چشمش به علی (ع)افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد آنچنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند در این جا صدای پیامبر رسا تر شد

و فرمود ((ایّها الناسُ مَنْ اَوْلَی النّاس بالمومنینَ من اَنْفُسِهِم )) چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوار تر است و اختیار شان در دست اوست

گغتند : خدا و رسولش بهتر می دانند پیامبر فرمود خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مومنان و نسبت به آنها از خودشان سزاوار ترم و بعد فرمودند (( فَمَن کُنْتُ مَوْلاه فَعَلِیُّ مَولاه))هر کس من مولای ورهبر اویم علی مولا و رهبر اوست و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث چهار بار تکرار کردند و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشته و دعا کردن (......) خداوندا دوستدار او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدارمحبوب بدار آنان که او را محبوب دارند و مبغوض بدار آن که او را مبغوض دارد یارانش را یاری کن و آنها را که ترک یاریش کنند از یاری خود محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن سپس فرمود ((اَلا فَلْیَبلُغِ الشّاهِدُ الغائِبَ))آگاه باشید همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانندخطبه پیامبر به پایان رسید که امین وحی نازل شد و این آیه را نازل کرد (( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا ))امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را برشما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم (مائد آیه 3)و بعد پیامبر فرمودند الله اکبر الله اکبر برکامل شدن دین و تمام شدن نعمت و رضایت پروردگارم به رسالت من و ولایت برای علی بعد از من .

و سپس همه به علی (ع) تبریک گفتند از جمله عمر بن خطاب که گفت بَخٍّ بَخٍّ یا ابن ابی طالب اصبحت مو لای و مولای کل مسلم ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ